دعای اخر سال
دعا کردم که امشب بارون بیاد که اندوه نبودنت از یادم بره نمیترسی که همین شعرها شاید شبی بغض منو بشکنه اخه چقدر دیر کردی که دنیا اینقدرداره زود میگذره اگه پیشم بودی زمزمه ام برای تو اومدن بهار نو بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دستهای پر گل اند این شاخه ها ؛ بهر نثار یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت از کوه راه می افتاد و عصا به دست به سمت دروازه شهر می آمد... اما دخترکم بهارکم ،پسرکم سنبلکم ...
نویسنده :
مادر
3:33